ﺗﮑﻪ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻡ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮔﺬﺭ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻭ ﺳﯿﺎﻫﯽﻭﻗﺘﯽ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﻢ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪﻡﺑﺮ ﺍﻭﺝ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﯼ ﭼﮑﯿﺪﻡ ﺑﺮﺩﺭﯾﭽﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺍﻭﺝ ﻗﻠﺒﻢ ﺗﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﻗﻄﺮﻩﻗﻄﺮﻩ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺤﺒﺖ ﭼﻪﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﺎﻻ ﮐﻪﻣﻦ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎﺭﯾﺪﻡ ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺑﺎﺻﻔﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺑﺮﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺁﻣﺪ ﺩﺭﺩﻟﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻋﺸﻖﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻣﺤﺒﺖ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡﺍﯼ ﺍﺑﺮ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﺮ ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺒﺎﺭ ﺗﺎ ﺑﺸﻮﯾﯽﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻭ ﻗﺼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﮐﺎﻓﺮ ﻋﺸﻘﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﮔﻠﯽ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ .... ﻧﻤﯿﮕﻢ ﺩﻟﻢ ﺍﺳﯿﺮﻩ ﻧﻤﯿﮕﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﮔﯿﺮﻩ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺍﮔﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ........ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﯿﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺩﻡ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻦ ﺩﻝ ﺑﻪ ﮐﯽ ﺩﺍﺩﻡ .ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﻡ .ﺩﻟﻢ ﺷﯿﺸﻪ .ﺩﻟﺶ ﺳﻨﮕﻪ .ﻭﺍﺳﻪ ﺳﻨﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ ...... ﺍﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ :ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﮔﺮﻡ ﺩﺍﺭﯼ ....... ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺗﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ! ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﮕﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺑﯿﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺍﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻭﺳﺖ ......
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢﻏﻢ ﭘﺮﺳﺖ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺠﺮﺗﻮ ﮔﺮﯾﺎﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊ ﻫﻤﭽﻮ ﺻﺒﺢ ﯾﮏ ﻧﻔﺲﺑﺎﻗﯿﺴﺖ ﺑﯽ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﭼﻬﺮﻩ ﺑﻨﻤﺎ ﺩﻟﺒﺮﺍ ﺗﺎﺟﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﺸﺎﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯﻡ ﮐﻦﺷﺒﯽ ﺍﺯ ﻭﺻﻞ ﺧﻮﺩ ﺍﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺗﺎ ﻣﻨﻮﺭ ﮔﺮﺩﺩﺯ ﺩﯾﺪﺍﺭﺕ ﺍﯾﻮﺍﻧﻢ ﭼﻮ ﺷﻤﻊ
غروب غمناکی است ...
دلم بسیار هوای گریه دارد ...
دلتنگی هایم را نمی دانم چه کنم ...
به آسمان ابری هم که مینگرم از فراق تو می خواهد گریه کند ...
اما نمی بارد و می خواهد که دوری از یار را چون بغضی سنگین در خود نگه دارد ...
می گویم آسمان ببار تا من نیز ببارم و سبک شوم ...
می گوید برای عاشق دلداده سبک شدن چه معنی دارد؟!
می گویم ابر پاک!
گریه کن شاید غم را از دل هزار هزار گل نو رسیده بزدایی ...
می گوید گلی که غم در وجودش رخنه نکرده باشد که گل نیست ...
می گویم آسمان فریاد کن ...
بگذار مردمان شهر برق چشمان عاشق تو را ببینند ...
می گوید امروز دلم چنان گرفته است که نای فریاد ندارم ...
می گویم هوای باران دارم ... می گوید هوای یار دارم ...
می گویم هوای باریدن دارم ...
می گوید سر آن دارم که بغض دیرین را همچنان بسته نگه دارم ...
می گویم شعر وصل بخوان ................. می گوید وصل میسر نیست ...
مرا امروز شعر هجر خوش تر است ...
می گویم لااقل چند قطره ای چشمان مرا همراهی کن ...
می گوید امروز تنها گریه کن ...ستاره ها نهفتند در آسمان ابری ...
دلم گرفته نفسم ... هوای گریه دارم ...
هوای گریه دارم...
دلم پرواز می خواهد،
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد،
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!
دنيا كه شروع شد زنجير نداشت خدا دنياي بي زنجير آفريد . آدم بود كه رنجير را ساخت و شيطان كمكش كرد . دل زنجير شد عشق زنجير شد و دنيا پر از رنجير شد و آدمها همه ديوانه زنجيري . خدا دنياي بي زنجير مي خواست نام دنياي بي زنجير اما بهشت است .
امتحان آدم همينجا بود دستان شيطان از زنجير پر بود . خدا گفت زنجيرت را پاره كن . شايد نام زنجير تو عشق است .
يك نفر زنجيرش را پاره كرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري . اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در زنجير مي خواست . ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست . ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند . ليلي زنجير نبود ليلي نمي خواست زنجير باشد .
ليلي ماند زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.
ﭘﯿﺮ ﺭﯾﺎﺿﺖ ﻣﺎ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ،ﯾﺎﺭﺍ "ﮔﺮﺗﻮ ﺷﮑﯿﺐ ﺩﺍﺭﯼ،ﻃﺎﻗﺖ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻣﺎﺭﺍ"ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻮﻥ ﻣﻦﻫﺰﺍﺭﻣﻮﻧﺲ"ﻣﻦ ﺟﺰﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻭﺁﺷﮑﺎﺭﺍ"ﺭﻭﺯﯼ ﺣﮑﺎﯾﺖ،ﻧﺎﮔﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻦﺁﯾﺪ"ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﺑﯽﺩﻭﺍﺭﺍ؟"ﺗﺎﮐﯽ ﺧﻠﯽ ﺩﺭﯾﻦ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺧﺎﺭﻫﺠﺮﺍﻥ؟"ﻣﺮﺩﻡ ﺯ ﺟﻮﺭﺕ،ﺁﺧﺮﻣﺮﺩﻡ،ﻧﻪﺳﻨﮓ ﺧﺎﺭﺍ"ﺁﺧﺮﻣﺮﺍﺑﯿﻨﯽ ﺩﺭﭘﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶﻣﺮﺩﻩ"ﮐﺎﻭﻝ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦﺑﻼﺭﺍ"ﺑﺎﺩﺻﺒﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﯿﺶ ﺗﻮﺭﺍﻩ،ﻭﺭﻧﻪ"ﺑﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺑﻔﺮﺳﺘﯽ ﺻﺒﺎﺭﺍ"ﭼﻮﻥﺍﻭﺣﺪﯼ ﺑﻨﺎﻟﺪ،ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ: ﺻﺒﺮ ﻣﯽ ﮐﻦﻣﺸﺘﺎﻗﯽ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺍﺯﺣﺪﮔﺬﺷﺖ ﯾﺎﺭﺍ)ﺍﻭﺣﺪﯼ ﻣﺮﺍﻏﻪ ﺍﯼ )
مرز عشق این روزا شباهت زیادی به آدامس داره
اول شیرین بعد دوست داشتنی سپس تکراری وخسته کننده ودرآخر دور انداختنی