زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
زندگی حکایت یخ فروشیست که از او پرسیدند:فروختی؟
گفت نفروختم،تمام شد
کاسه هفت آسمان گر بشکند،فکرش مباش
ظرف دل گر بشکند وانگه قیامت میشود
غریبه نیست تو را دشمن
تو را دشمن همین دوسته
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل ذنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند
کاش میشد سرنوشت از سر نوشت
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت